پستووووووووونک
همسایه مون اسمش هست "جمیله خانوم" کوثر بهش میگه: جِنیم خانوم *** بادکنکش رو محکم به اینطرف و اونطرف میزنه، میگم: می پُکه هااااااا، میگه: انشالا نمی کُکه *** میگه: بریم دستهامو بشورم، میکدوب رفته بهش *** لبه تخت ایستاده، سکندری میخوره، میگه: داشتم می اُفتم *** رفتیم توی حیاط خونه مادرجون، سوووووووووووسک روی دیواره، میگم به عمو بگو بیاد سوسکه رو بکشه ، میگه: نــــــــــــــــه، گناه داره، میخاد بره به بچه هاش غذا بده و ... خلاصه شاهنامه ای سرهم میکنه بعد از چند دقیقه می افته به جون مورچه ها، و توی آب غرقشون میکنه که: مورچه ها رو کُشیدم میگم: گناه دارن و .... میگه...